اندراحوالات من 3

ساخت وبلاگ
شیر همیشه یک نماد بود؛ حیوان مغروری که از قدرت و هیبتش افسانه ها و شعرها سروده اند. اما خوب تماشا کن...سالهاست بازیچه ی دست انسان است و در کنج قفس زندانی...  کلاغ با همه ی زشت و شوم بودنش؛ نه عاشق و شیفته ای دارد و نه نگران و دلواپسی ؛ نه قهرمان داستانی خیالیست و نه مشتاقانی برای تماشا دارد ... اما همیشه سبک بال و آزاد ، رها از ترس قفس در دنیای پرواز است. آدمی گاه شیر است؛ نماد و الگو...هر ثانیه نگران و ترسان از اشتباه؛ اسیری در کنج قفس توجه و شاید بازیچه ی تقلید افکار کورکورانه از عقابانی زندانی... و گاه کلاغیست از نگاه دیگران زشت و بی جاذبه ، فارغ از قضاوت ها و نگاه های سرزنش گرانه ، همیشه رها ... پرواز میکند به بلندای افکار تاریخ ؛ بدون ترس از خطا بال می گشاید در آسمان ، هر لحظه بی باکانه تجربه میکند و می آموزد, گاهی فرو می ریزد و خشت خشت درونش را محکم تر بنا میکند...بی هراس از شکارچیانی همیشه در کمین... گاهی کلاغ باش ؛ نترس از زشت دیده شدن ، از ظهور حقیقت درونت... زنجیر پوسیده ی ترس هایت را پاره کن؛ بی باکانه بال افکارت را باز کن, پرواز کن , اوج بگیر و رها شو... کلاغ... پَر اندراحوالات من 3...
ما را در سایت اندراحوالات من 3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : agod-likeb بازدید : 241 تاريخ : يکشنبه 15 اسفند 1395 ساعت: 22:22

سلام  وبلاگ اقاگل چالش زبان مادری رو برگزار کرده و من هم شرکت کردم تا در حد توانم معرف زبان محلی شهرم باشم. از اونجایی که استان بوشهر از لحاظ گویش یکی از متنوع ترین استان هاست و حتی زبان روستاهای اطراف شهرمون یا حتی بعضی بخش های دیگه ی شهرمون با هم خیلی فرق میکنه در اولین قدم باید اسم شهرم رو رونمایی کنم:) ... اینجا گناوه است:) اما متن بازگردانی شده ی چالش : یکی از شاعرَل رَه وِر رییس دُزَل وُ یه دل سیری وَش تعریف کِه. رییس دُزَل گو تا جومِشه در بیارِن و از وِلات صَحراش کُنن.فقیر بدبخت هم تو سرما لخت رَه. تو رَه سَگَل دینداش اُفتادن؛ایخاس یه سنگی وَرداره و سَگَلِه دیر کنه اما زمین یخ زده بی و سنگ گیرش نومَه. گو وووووی اینا د چه مردُمونین که سگلشونه ول کردنه و سنگله جمع کِردِنِه. رییس دُزَل از تو اتاق دیدش و صداشه فهمی ؛ خَنِدس.  گو ای حکیم از مو یه چی بُخو. گو همی جومِه ی خومه بدینُم عامو، چی وَتون نَخاسُم. ادم به خیر بقیه امید داره مو خیره تونه نَخاسُم فقط جون خوتا شر نَرِسَن رییس دُزَل دلش سیش سُوخت؛ گو تا جومِشه با یه قبای پوسی و چَن تِمن پیل بدنش تا وَرداره بِره. پ ن 1:عنوان پست اندراحوالات من 3...
ما را در سایت اندراحوالات من 3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : agod-likeb بازدید : 262 تاريخ : يکشنبه 15 اسفند 1395 ساعت: 22:22

مرا شکستی و من باز با تو بد نشدم نشد شبیه تو باشم، نشد، بلد نشدم   اگر چه شد بدی ات زخم بر دلم بزند ولی نشد که خیال تو را به هم بزند   بدی نمی کنم و از دلم نمی آید منی که از بدی ات هم بدم نمی آید   نشسته ای به دلم مثل پیرهن به تنم گذشته کار من از اینکه از تو دل بکنم   مزن به این در و آن در که دست بردارم تو هر چه هم بکنی باز دوستت دارم   خوشم به حال دلم که به درد تن داده است خوشم، همینکه خیال تو را به من داده است...   سمیه محمدیان اندراحوالات من 3...
ما را در سایت اندراحوالات من 3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : agod-likeb بازدید : 226 تاريخ : يکشنبه 15 اسفند 1395 ساعت: 22:22

سلام من همچنان میرم و برمیگردم:)) تا اومدم از اتفاقات این مدت و روزهای سپری شده بنویسم نت به دیار حق شتافت:) و این چنین شد که حالا که نت وصل شده دیگه از 2/5 ماه گذشته نمیگم...همین بس که از سیل اتفاقات خوب و بد اون روزها الحمدالله سالم گذشتم:) روزها در حال تحصیل علم(به نیت کنکور:) ) هستم و شبها همچون میتی بی دست و پا سر بر بالین ! میگذارم( البته قبلش یه کم به نت هم سر میزنم:))  )...باشد که باری تعالی بپذیرد و ما را از پل صراط کنکور به سلامت عبور دهد.:) پ ن : ایام فاطمیه رو تسلیت میگم. اندراحوالات من 3...
ما را در سایت اندراحوالات من 3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : agod-likeb بازدید : 195 تاريخ : يکشنبه 1 اسفند 1395 ساعت: 9:23

بارون میباره... مثل بارون ندیده ها هممون پشت شیشه ی کتابخونه جمع شدیم و از بالا به دریا و خیابون پر رفت و آمدش نگاه میکنیم. بالاخره بعد از چند ساعت شیمی خوندن از فشار و درد چشم هام خسته میشم. کتاب و مداد رو بر میدارم و به بهانه ی درس خوندن تو هوای ازاد راهی حیاط میشم! محوطه ی پشتی کسی نیست حتی درخت ! اما میشه راحت اهنگ شنید و لذت برد. صداش بلند میشه : تو رو زیر بارون قدم میزنم... قدم میزنم و لبخند روی صورتم میشینه ؛ تعداد روزهایی که زیر بارون ایستادم و صدای سرزنشگر مادرم بلند نشده : "فقط وای به حالت بعدا بگی سرما خوردم یا سرم درد میکنه! "و بلافاصله برخلاف میلم مجبور نشدم برم توی خونه, اندازه ی انگشت های 2 تا دست هم نیست. یه دل سیر قدم میزنم ، بارون تندتر میشه ... به ساعت نگاه میکنم؛ حدود 15 دقیقه ای گذشته ، لعنتی به کنکور میفرستم و از ترس خیس شدن بیشتر وارد سالن میشم. از پله ها بالا میرم، سالن ساکته و همه محو درس شدن. هم زمان با در اوردن چادرم دستم رو روی بخاری میگیرم و دوباره به خیابون پر رفت و آمدی نگاه میکنم که شاید سالها خاطرات بارونی رو توی خودش نگه داشته... قدم زدن های بدون چتر اندراحوالات من 3...
ما را در سایت اندراحوالات من 3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : agod-likeb بازدید : 235 تاريخ : يکشنبه 1 اسفند 1395 ساعت: 9:23